جدول جو
جدول جو

معنی بهانه گیر - جستجوی لغت در جدول جو

بهانه گیر
ویژگی کسی که به هر کاری ایراد می گیرد و بی سبب بازخواست می کند
تصویری از بهانه گیر
تصویر بهانه گیر
فرهنگ فارسی عمید
بهانه گیر(اَ خَ)
بهانه جو. بهانه طلب. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
علی بهانه گیر است، بر کسی اطلاق کنند که برای انجام هر کاری عذری آورد
لغت نامه دهخدا
بهانه گیر
ایرادی
تصویری از بهانه گیر
تصویر بهانه گیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جهان گیر
تصویر جهان گیر
بین المللی، جهانی، جهان گشا، کسی یا چیزی که شهرتش به همۀ نقاط جهان برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهانه گیری
تصویر بهانه گیری
بهانه گرفتن، ایراد بیجا گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه گیر
تصویر خانه گیر
گیرندۀ خانه
خانه گیر شدن: گیرندۀ خانه شدن، خانه ای را اشغال کردن در بازی برای مثال عشقت چو در سراچۀ دل خانه گیر شد / زاین پس برون شود خرد از وی به اضطرار (ابن یمین - ۲۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ جَ خوا/خا)
گیرندۀ شانه، بمعنی شانه پیچ باشد. (بهار عجم) :
زلفی که سر ز صحبت خورشید میکشد
از پنجۀ رقیب چرا شانه گیر نیست.
میریحیی شیرازی (از بهار عجم).
ز سودای دلم او را زیان نیست
ندانم از چه زلفش شانه گیراست.
سلیم (از بهار عجم).
زلف شام غمم از بس بود آشفته سلیم
شانه گیرست ز آمیزش اوکاکل صبح.
سلیم (از بهار عجم).
رجوع به شانه پیچ شود
لغت نامه دهخدا
آنکه خمیر گلوله کند پختن نان یا رشته کردن را. آنکه خمیر را چانه کند. کسی که خمیر را برای نان پختن یا برای رشته کردن گلوله کند. گردکننده خمیر
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ دَ / دِ)
شراب خوار. می خوار. میگسار. شرابخواره. باده نوش. باده خوار. باده کش:
نیک عیبی دارم و آنست عیبم کز خرد
نیستم لت خوارگیر و قمرباز و باده گیر.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(اَ رَءْ)
جاده یا ناحیتی که از کوه در آن بهمن تواند افتاد. (یادداشت بخط مؤلف) ، زن سبکروح خندان. ج، بهنانات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن خندان. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ نَ / نِ)
کنایه از کسی که بر هر چیز اعتراض آرد و به هیچ امر دل خوش نکند. (امثال وحکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ)
آنکه حد وسط اختیار کند و از دو طرف افراط و تفریط برکنار ماند. (یادداشت مؤلف). آن که میانۀ دو چیز متضاد را می گیرد و نه مایل به این می شود و نه به آن. (ناظم الاطباء). آنکه از افراط و تفریط دور باشد. (آنندراج) (انجمن آرا). میانه رو. معتدل. مقتصد. و رجوع به میانه رو شود
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
گیرندۀ زبانه. خاموش کننده شعله، در این بیت مسعودسعد کنایت از بمراد شدن روزگار، خاموش گشتن فتنه ها آمده:
جهان بکام تو و کار و بار دولت تو
زبانه گیرتر از کارزار آتش و آب.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
تصویری از خانه گیر
تصویر خانه گیر
گیرنده خانه، جایگیر متمکن، بازی چهارم از هفت بازی نرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چانه گیر
تصویر چانه گیر
کسیکه خمیر را برای نان پختن یا برای رشته کردن گلوله کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهانه گیری
تصویر بهانه گیری
عمل بهانه گیر بهانه جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها گیر
تصویر بها گیر
گرانمایه
فرهنگ لغت هوشیار
متمنع، مستفیض، بهره مند، بهره ور
متضاد: بی بهره، محروم
فرهنگ واژه مترادف متضاد